پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

پرهام همسفر کوچولو

خدای خوب

  خد ای خوب کسی به جز خدا که به فکر غنچه ها نیست       به جز خدای دانا کسی به فکر ما نیست خدا به سنجاقکا  پر قشنگ داده                      خدا به باغچه ها گل از همه رنگ داده خدا به غنچه گفته بهار که شد بخنده                تو گوش باغ دوباره شعر بخونه پرنده ما غنچه های باغیم خدا همون بهاره                  اینکه ورق می خو...
15 اسفند 1392

لالا لالا

    لالا لالا   تو بارونی   گل سرخ بهارونی   به زیر پای تو هر دم       زمین کرده گل افشونی لالا خورشید خوابیده    اخه از صبح تابیده   دیگه هر چی طلا داشته    به روی شهر پاشیده   لالا لالا تو خورشیدی    تو نور گرم امیدی    توی شهر دل مامان      تو هم از صبح تابیدی .                             &nbs...
8 اسفند 1392

بدون عنوان

  یکی دو روز پیش با مامان وبابا رفتیم پارک هوا خیلی سرد بود و من هم دوست داشتم برم اب بازی و فقط دوست داشتم روی نیمکت های کنار اب بشینم اما اینقدر سر وصدا کردم .که مجبور شدیم برگردیم خونه چون اگه اب بازی می کردم ممکن بود سرما بخورم  .(فروردین 91) ...
8 اسفند 1392

تا همیشه بهار

پرنده گفت:من اگر اواز نخوانم هیچ کس صدای پای تو را نمی شنود. شکوفه گفت:من اگر مشتم را باز نکنم هیچ کس بوی پیراهن تو را   حس نمی کند .باد گفت :من اگر به همه جا سر نزنم خبر امدنت به   هیچ کس نمی رسد.ماهی های قرمز گفتند: ما اگر به خیابان نیاییم هیچ کس یاد تو نمی افتد .دانه های گندم گفتند: ما اگر ارام ارام سبز   نشویم و قد نکشیم هیچ کس منتظر تو نمی ماند .  بهار چیزی نگفت   تنها لبخند زد و ترانه های تازه ای توی نوک پرنده گذاشت. مشت   شکوفه را به نرمی باز کرد.نشانی چند کوچه باغ را روی دست باد   نوشت. اب تنگ ماهی ها ی قرمز را عوض کرد .و هر...
8 اسفند 1392