پرهامپرهام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

پرهام همسفر کوچولو

نی نی تازه وارد

سلام  این نینی تازه وارد  نوه خاله فاطی هستش که ما واسه دیدنش رفته بودیم شهرستان توی این عکس 14 روزه است   این هم نوزادی های اقا پرهام اینجا یک روزه است و اینجا هم 3 روزه یادش به خیر                  ...
12 شهريور 1392

من بستنی لیوانی دوست ندارم

سلام پرهام دیروز با مامانیش رفته بود اداره توی راه برگشت از مامان ژله و بستنی لیوانی خواست  مامانی هم نزدیکای خونه واسش خرید.خونه که رسیدیم ژله رو باز کرد و خورد و بستنی رو هم که مامانی باز کرده بود گرفت و خورد.بعد هم گفت :مامانی این که بستنی شما بود من که دوستم بستنی خودمو می خوام مامانی هم اون یکی بستنی رو هم براش باز کرد. بعد از اینکه اون بستنی رو هم نوش جان کردند با عصبانیت گفت :مامانی مگه شما نمی دونید من بستنی لیوانی دوست ندارم خواهش می تونم به من یه بستنی میرسک موشکی که بابای عزیزم خریده بده که من بخورم و خوشحال بشم ...
28 مرداد 1392

مگه بهت ندوستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ماماني ماماني مگه بهت ندوستم ظرفا رو نشكن؟ ماماني ديگه با من دوست نيستي؟ ببخشيد  ماماني من اشتباه كردم .حالا با دوستي و دوستي تر بگو مگه بهتون جايزه ندادم؟ من كه بهتون يه سي دي خوشچل و گشنگ دادم .برم دستمال بيارم اخمتون رو پاك كنم؟ اين ها جملاتي هستند كه اقا پرهام زماني كه كار اشتباهي مي كنه پشت هم  تكرار مي كنه تا بالاخره اخمتون رو باز كنه ...
16 مرداد 1392

سلام

سلام . مدتی هست که ما اینترنت نداریم و نتونستیم شیرین کاری های خرگوش كوچولو مونو  بنويسيم الان هم كه اقاخوابه .فقط چند تا از عكس هاي قديميشو مي ذارم فعلا ...
25 تير 1392

كي به دنيا اومدي مامان؟

سلام    اين روزها روزهاي اسباب كشي هستش و خوش به حال پرهام جونه كه هر چي دلش مي خواد شيطوني مي كنه و كسي كاري به كارش نداره وشبها دير مي خوابه وصبح هم دير پا مي شه و ماماني هم كه فعلا مدرسه نداره كاري نداره كه گل پسر چقدر مي خوابه. اما مطلب با مزه اي كه باعث شد در اوج كارم بيام بنويسمش كه يادم نره اين بود: امروز صبح كه پرهام از خواب بيدار شد بدو اومد توي هال و گفت ماماني شما كي به دنيا اومديد من با تعجب نگاش كردم و گفتم: چطور مگه مامان گفت اخه من متوجه نشدم كي به دنيا اومدي من كه هم خنده ام گرفته بود و هم تعجب كرده بودم گفتم: خوب حالا شما كي به دنيا اومديد؟ پرهام گفت :الان به دنيا اومدم اومدم پيش شما. من هم گرفتمش...
30 ارديبهشت 1392

مامانم روزت مبارك

مادر اسمان را گفتم  مي تواني ايا بهر يك لحظه ي خيلي  كوتاه    روح مادر گردي ؟ صاحب رفعت ديگر گردي؟ گفت ني ني هرگز  من براي اين كار  كهكشان كم دارم  نور يان كم دارم  مه خور شيد به پهناي زمان كم دارم ****** خاك را پرسيدم  مي تواني ايا  دل مادر گردي اسماني شوي و خرمن اختر گردي؟  گفت ني ني هرگز  من براي اين كار بوستان كم دارم  در دلم گنج نهان كم دارم ****** ...در پي عشق شدم  تا در ايينه ي او چهره ي مادر...
7 ارديبهشت 1392